با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
من خوبم ....
من آرامم......
من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام.
همه می خواهند جای تو را بگیرند ،
بی آنکه بدانند
تو هم دیگر جایی نداری...!!!
شب هایم درد دارند ..
وقتی ندانم
چراغ اتاقت را
کدام لعنتی
خاموش می کند ..
نه اينکه بي تو نخندم... نه!
اما به نيامدن هميشه ي نگاهت قسم
تمام خطوط اين خنده هاي خواب آلود
با هاي هاي گريه هاي شبانه
از رخساره ي خسته و خيسم پاک مي شوند
بهـ کلاغــــهابگویید:
قصهـ ی منــ
اینجا
تمامـــ شد،
یکیـ..
بود و نبود مرا با خود برد...
آخ که این روزا عجیب دلتنگم حس ميكنم مرگم چيزه بدي نيس و دلم
مثه هوای این روزا گرفته شب كه ميشه ميخواد بباره
میرم یه جای خلوت جایی که همه شهرو ببینم
میرم زیر بارون تا جسمم با روحم یکی بشه
خیسه خیس
هيچ كس نیست ، سوت و کور .... کسی هم بیاد نمی فهمه اشک سرتا پامو خیس کرد یا بارون !
حالم از پرسیدن گذشته
طاقتم روز به روز کمتر میشه
امان از فاصله
صدای خش خش برگها
عبور آب
چند پرنده ی کوچک
و رفت و آمد چند عابر
این همه دنـ ـیای آن نیمـ ـکت چوبی بود
خــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا!!!
به فیل من آلزایمر عنایت فرما
تا دیگر یاد هندوستان نکند!!!
پیچک احساس
همیشه هم شاعرانه و خیال انگیز نیست
گاهی می پیچید دور گلویم
و خفه ام می کند
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز
با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش . .
نظرات شما عزیزان: